20914 ••Challenge•• - صفحه 2
*Winners*

مرسی از همه کسایی که فوق العاده ترین سناریو ها رو نوشتن کاراتون بی نظیر بود بچه ها👌😻

اما اعلام نتایج و رتبه بندی:

نفر اول با 619 امتیاز: ادمین sk

نفر دوم با 559 امتیاز: diana

نفر سوم با 398 امتیاز: ادمین kazuya

نفر چهارم و پنجم: nashenas و asal با 298 و 280 امتیاز

بچه ها اگه اشتباهی تو امتیازا رخ داده بهم بگین.

تبریکککک به همتون😻

حالا طبق قولی که دادم می تونید درخواستی هاتون رو بگید😉


موضوعات: ••Challenge••,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ چهارشنبه 3 / 10 / 1399 ] [ 8:03 PM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 332 ] [ ]
*Voting for the challenge*

مرسی از همه کسایی که تو چالش شرکت کردن و سناریو های متفاوت و بی نظیری

رو ارائه دادن. زمان رای گیری از حالا تا ساعت 7 عصر هستش و می تونید به

سناریو های مورد نظر از 100 امتیاز، رای بدید.

1: {ستمو محکم گرفته بود...

هزار بار سعی کردم باهاش بهم بزنم ولی اون سنگدل نمیزاره...

وارد فستیوال شده بودیم انقدر هیجان داشتم که کاملا از یاد بردمش شب مهتابی پر

از ستاره با اتیش بازی های شگفت انگیز

صدای شادی و موزیک های شاد به گوش میرسید

اتوبه:میتونی بری بگردی ولی وقتی ساعت ۱۲ شد باید جلوی در پارک باشی ساکونوی عزیزم

ساکونو تو دلش:خوبه! میتونم فرار کنم و از دستش خلاص بشم!

ناگهان یک نفر امد و دست ساکونو را گرفت و اورا به یک گوشه برد. باورش نمیشد!پسر عمویش که

۵ سال بود به امریکا رفته بود دوباره برگشته بود!اشتباه نمیکرد..خودش بود!

ریوما:ساکو چرا به اون پسر بی رحم نزدیک میشی!

ساکونو:تو کی اومدی

ریوما:جوابمو بده

ساکونو:راستش اون من رو همش به خودش نزدیک میکنه سعی کردم باهاش به هم بزنم اما نشد

ریوما:خودم نجاتت میدم نگران هیچی نباش

ساکونو سرش رو به نشانه ی تائید تکان داد

ساعت ۱۲ شب شد ریوما و ساکونو باهم به سمت دروازه پارک رفتند

اتوبه:اوه ریوما خوش اومدی خیلی وقت بود ندیده بودمت

ریوما:با دختر عموی من چیکار داری؟چرا ولش نمیکنی اون تو رو نمیخواد از همون اولشم همینطوری بودی!

اتوبه:اگه میخوای برشگردونم باید باهام مسابقه بدی

ریوما:واسه من مسابقه دادن اب خوردنه

ساکونو:دعوا نگیرین

ریوما:تو دخالت نکن ساکو

فردای ان روز

اتوبه:چطور ممکنه!دو بار مسابقه دادیم و هر دوبار تو برنده شدی!تو تو مدت ۵ سال...خیلی قوی شدی!!!!

ریوما:حالا میتونم دختر عموم رو بگیرم؟

اتوبه اخمی کرد و رفت

ریوما سمت ساکونو دوید و بغلش کرد و گفت:بهت قول دادم میام پیشت.}

♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤

2:{از چند روز پیش که فهمیدم کوین دنبالشه ، اروم و قرار نداشتم تو دریای دلم بدجوری طوفان

به پا شده بود با دیدن نوچه های کوین میخواستن به اون کاخ که براش مثل کوه عذابه برشگردونن ،

آشوب دلم صد برابر شد .

فهمیدم که نباید تنهاش بزارم حتی برای یه لحظه نمیتونم بزارم دوباره عذاب بکشه نباید نباید ...

هوف ... چشامو بستم تا از فکرای بیخودی که هر چقد بیشتر بهش فکر میکردم ، مثل یه سرطان

تو سرم رشد میکرد خلاص شم .

چشامو باز کردم یه جفت چشم فندقی با موهای قهواه ای که زیر نور اتش بازی

می درخشید ، با کیمونو صورتی و لبخندی که به زیبایی شکفتن گل های رز قرمز بود ،

باعث شد تا لحظه ای در ارامش باشم و لبخندی رو لبم نشست. و فقط به این فکر کردم

اون مال منه فقط همین هیچ چیز ما رو جدا نمی کنه هیچ چیز و هیچ کس ....}

♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤

3:{وقتی رابین از شهر به جنگل برگشت؛ ماریان رو دید که در لباسی شبیه لباس جنگجو ها در حال تمرین با شمشیر چوبی هست و با جان(دوست رابین)مبارزه میکند و بقیه ی پسرها هم دارند به این مبارزه نگاه میکنن . رابین با عصبانیت داد زد(جان جیکار میکنی دیوونه شدی حق نداری به ماریان آسیب بزنی)رابین تیری به سمت جان شلیک کرد و شمشیر جان از دستش افتاد .جان گفت(ماریان خودش اصرار کرد که بهش یاد بدم چطوری مبارزه کنه و ازخودش در برابر سربازان آلواین دفاع کنه)رابین سمت ماریان رفت رابین (ماریان من همیشه مراقبتم نیازی نیست که بخوای اینکارا رو یاد بگیری) ماریان(ولی رابین ، آلواین پدر و مادرم رو کشت ، قلعمون و زمینهامون رو آتیش زد . حالا هم من رو میخواد اسیر کنه . من میخوام از خودم دفاع کنم و انتقام پدر و مادرم و تمام مردم کشورم رو بگیرم)رابین خم شد و دستشو دراز کرد تا شمشیر رو از دست ماریان بگیره . رابین(ماریان من اجازه نمیدم که تو وارد مبارزه ها بشی . این خیلی خطرناکه . میمونی کلبه پیش ویلفرد و جنی ، من ازت دفاع میکنم)ماریان شمشیر رو نداد ماریان(من ضعیف نیستم خودم از خودم دفاع میکنم) در همین حین گیلبرت اومد و ماریان رو در لباس شوالیه ها دید‌ گیلبرت عصبانی شد و گفت(رابین،اینطوری از ماریان مراقبت میکنی؟تو چه آدم پستی هستی )گیلبرت دست ماریان رو گرفت .ماریان (من نیازی به مراقبت هیچ کدومتون ندارم)رابین(اما ...) گیلبرت(من ماریان رو با خودم میبرم ) گیلبرت ضربه ی محکمی به ماریان زد و ماریان بیهوش شد و با اسب سریع از اون مکان دور شد . رابین هم دنبال ماریان بود . گیلبرت ماریان رو به یک مکان امن برد و درحالی که ماریان هنوز به هوش نیومده بود گفت(ماریان نگران نباش اینجا سرباز های بارون آلواین نمیتونن پیدات کنن)در همین حال رابین رسید و جنگی بین گیلبرت و رابین اتفاق افتاد . ماریان به هوش اومد و به طرف رابین و گیلبرت رفت . رابین و گیلبرت در حد مرگ در حال مبارزه بودن . ماریان(دارید چیکار میکنید بسه)گیلبرت(یا رابین میمیره یا من)ناگهان طوفانی اومد و همه پرت شدن اونها بالای کوه بودن . رابین با شمشیرش تونست خودش رو نگه داره . گیلبرت هم با شمشیرش تونست مقاومت کنه و اما شمشیر همراه ماریان نبود و ماریان داشت همراه طوفان میرفت. گیلبرت متوجه ی این موضوع شد و به سمت ماریان دوید . دست ماریان رو گرفت . چند ثانیه بعد طوفان تموم شد رابین متوجه شده که گیلبرت و ماریان لب پرتگاه هستن و گیلبرت فقط با یک شمشیر هر دو رو نگه داشته . رابین دستشو دراز کرد و گفت(گیلبرت دستمو بگیر بیا بالا) گیلبرت نگاهی به ماریان کرد و گفت(ولی رابین این شمشیر بیشتر از این دووم نمیاره و ما هردو به داخل دره پرت میشیم ارتفاع هم خیلی بلنده . فقط یکی از ما من یا ماریان میتونیم نجات پیدا کنیم که اون باید ماریان باشه ) ناگهان شمشیر شل تر شد و داشت در میوم رابین با دست هاش از لبه ی تیز شمشیر گرفت . از دستهاش خون میمومد ولی هیچی به اندازه ی نجات ماریان و گیلبرت مهم نبود . گیلبرت ماریان رو با دست دیگش به سمت بالا میبره . رابین دست ماریان رو میگیره در همین لحظه شمشیر میلغزه و گیلبرت به دره سقوط میکنه لحظه ی سقوط میگه(رابین مراقب ماریان باش) بعد از اون حادثه و مرگ گیلبرت ماریان تصمیم میگیره که واقعا یک شوالیه بشه . لباس های سلطنتی رو کنار میزاره موهاشو کوتاه میکنه و بی وقفه شروع به تمرین کردن میکنه. (این کارتون ۵۲ قسمته که بعدا میفهمیم گیلبرت نمرده و زندس . ماریان تو قرن ۱۲ ام میتونه این تابو رو بشکنه و به یکی از مبارز ها تبدیل میشه در نهایت ۳ قیام انجام میشه یکی توسط رابین تنها ، یکی توسط مردم به رهبری ماریان و دیگری توسط سربازان قدیمی به رهبری شاه سابق و گیلبرت در نهایت رابین و گیلبرت باهم صلح میکنن و گیلبرت دوباره شوالیه میشه . اما رابین به ماریان میرسه .)}

♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢♡♢

4:{باید بهش می گفتم... تمام توانم رو جمع کردم و به سمتش رفتم اما با دیدنش

تمام جرعتم از بین رفت...

اون کیومونوی صورتی..اون موهای نرم و قهوه ایش...چشمایی که هر شب

با فکر کردن بهشون خواب از چشمم ربوده میشد...داشت به آتیش بازی نگاه میکرد

که دفعه یه پسر تقریبا همسن سال خودمون از پشت چشماش رو گرفت ، بدون فکر کردن

دستهای ساکونو رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش ، اون مال من بود...}

♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧

5:{ساکونو:آماده ای؟

ریوما: آره اما هنوز نمیدونم چرا من باید در فستیوال دختران باشم!!

ساکونو: چون من نمیخوام تنها باشم😊

دست ریوما کشیده شد.

ریوما: ساکونو دستم درد گرفت اومدم آرومتر راه برو

دقایقی بعد... .

ساکونو: لطفا اون فشفشه رو بنداز، لباسمو سوزوندی بسه دیگه😡

ریوما: نمیخوامم. اعتراض دارم چرا کسی منو تا حالا اینجا نیورده؟!😁😁😅}


موضوعات: ••Challenge••,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ چهارشنبه 3 / 10 / 1399 ] [ 9:19 AM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 429 ] [ ]
Challenge + Prize

های گایز*

شب یلدا رو بهتون تبریک می گم🤍

امیدوارم از آخرین شب پاییز امسال لذت برده باشید چرا که از سال بعد وارد قرن جدیدی می شیم🌎

امروز، یه چالش جایزه دار داریم که می تونید شرکت کنید.

چالش: از تصویر بالا، یه سناریو بنویسید. تا آخر روز سه شنبه مهلت دارید. سناریو های نوشته شده رو تو یه پست جدا قرار می دم و بعدش، با توجه به امتیاز ها رای گیری می شه و سناریو های برتر انتخاب می شند.

اما سناریو چی هست؟

((سناریو در واقع یه متن توضیحی یا داستانی از تصویر مورد نظره. یادتون باشه سناریو نباید طولانی باشه و اینکه هرچقدر مفهومی تر باشه جذاب تر می شه.))

مثال:


{دنبال راهی برای فرار از دست جک می گشت. مزاحمی که اولین بارش نبود اون رو توی مخمصه قرار می داد. عزم و اراده اش رو توی مشتای کوچیکش ریخت. باید هرچه سریع تر به نزدیک ترین محل مورد نظر که بی شک "ورزشگاه" بود می رفت اما سایه بی رحم جک بهش نزدیک تر می شد و اون رو زندانی تر از قبل می کرد. دقیقا لحظه ای که اون چشمای شیطانی رو درست جلوی پرده چشماش، حس کرد، دستش توسط شخص آشنایی کشیده شد. درست حدس زده بود.. مرد روز های سخت اومده بود...}

((البته اینم بگم نوشته شما هر ژانری می تونه داشته باشه^))


اما جوایز:

نفر اول: درخواستی(5 ادیت از شخصیت دلخواه+بیوگرافی شخصیت دلخواه)

نفر دوم: درخواستی(4 ادیت از شخصیت دلخواه)

نفر سوم: درخواستی(3 ادیت از شخصیت دلخواه)

نفر چهارم الی آخر(2 ادیت از شخصیت دلخواه)

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ دوشنبه 1 / 10 / 1399 ] [ 2:51 PM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 477 ] [ ]
آخرین مطالب

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]