172020222222101913 آرشیو مطالب ساکونو | Prince Of Tennis
"ادیت از دختر انیمه ای"
موضوعات: ••Photos••,
برچسب ها: Anime ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 4 ]

[ جمعه 26 / 1 / 1401 ] [ 5:20 PM ] [ ساکونو ریوزاکی ] [ بازدید : 181 ] [ ]
زندگی ریوساکو*قسمت شانزدهم*


ریوما داشت از باشگاه به سمت خانه میرفت که یک نفر رو سر راهش دید. یه پسر

که موهای قهوه ای کوتاهی داشت با قدی نسبتا بلند.


_بخشید اینجا باشگاه تنیس سیگاکوعه؟


ریوما:بله


_ممنون. به طرف دفتر مدیریت رفت.


ریوما با خودش فکر کرد شاید اون نفر بخواد در باشگاه تنیس ثبت نام کنه. ولی انگار


دانشجو بود پس این فرضیه کاملا اشتباه بود.


فردا صبح ریوما به باشگاه رفت و همون پسر دیروزی رو دید خانم ریوزاکی اورا به عنوان


نوه خود و همراه خود اعلام کرد.


ریوما به این فکر افتاد که نکنه...


و در همان لحظه متوجه شد که


او برادر ساکونو است...

موضوعات: ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ شنبه 16 / 12 / 1399 ] [ 8:42 PM ] [ ساکونو ریوزاکی ] [ بازدید : 436 ] [ ]
زندگی ریوساکو*قسمت پانزدهم*

ساکونو:من برم ببینم مامان کمک نیاز نداره.

پدر:باشه


*فردا*


توموکو به ساکونو زنگ میزنه و میگه که برن بیرون.


فرداش میرن به شهربازی


توموکو:راستی خواستگاری ات چطور بود ؟


ساکونو:خوب بود.


_جواب چی شد مثبته یا منفی؟😉


+هنوز معلوم نیست.😟


_عه😐 پدرت چی گفت ؟


+هیچی.


_عههههههه😐


+تو آخر هفته چیکار کردی ؟


_هیچی بیشتر از نصفش رو که خوابیدم.بقیه اش رو هم با برادرم گذروندم.


راستی برادر تو هنوز از خارج برنگشته؟


+نه. فکر کنم چند روز دیگه بیاد.


_چه خوب. گفتی تو کدوم کشور رفته بود؟


+ایتالیا

موضوعات: ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ شنبه 16 / 12 / 1399 ] [ 8:39 PM ] [ ساکونو ریوزاکی ] [ بازدید : 410 ] [ ]
زندگی ریوساکو*قسمت چهاردهم*

ساکونو بعد از بدرقه کردن به سمت پذیرایی رفت و پدرش را دید . شروع کرد به صحبت کردن.

_اسم پدرش نانجیوعه و الان به همراه برادرش که اسمش ریوگا است تو سفرن. اسم مادرش هم رینکوعه.خونه شون نزدیک معبده. و دختر عموش هم اسمش ناناکوعه و دیگه...

+ساکونو

_بله؟

+از چند سالگی تنیس رو شروع کرده؟

_نمی دونم.چرا این سوالات رو میپرسین؟

+چون مهمه. کسی که می خواد داماد من تو آینده بشه من باید ازش اطلاعات داشته باشم.

_بله راست میگید.

+مادرش که به نظر آدم خوبی میومد. خود پسره هم خوب بود. فکر کنم خانواده خوبی باشن.

_اره

+ولی باید بیشتر ازشون شناخت پیدا کنم.

_حق دارید.

+ ولی با یه جلسه اومدن همه چیز حل نمیشه.

_راست میگید.

+یه سوال هست که می خوام ازت بپرسم

_بپرسید.

+تو خودت از اون خوشت میاد؟

موضوعات: ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ شنبه 13 / 10 / 1399 ] [ 10:59 PM ] [ ساکونو ریوزاکی ] [ بازدید : 378 ] [ ]
زندگی ریوساکو*قسمت سیزدهم*

+اره دیگه. تو اسم من رو میدونستی.

_اره ولی چون تو معروف بودی و همه میشناختنت کیه که نشناستت،

+نمیدونستم تا این حد معروفم.

_تمام دختر های مدرسه هم شیفتت شدن. واقعا نفهمیدی ؟

+نه. برام مهم نبودن.

_عه😅

_خونه تون کجاست؟

+نزدیک معبده.

_عه.

+من یه سوال میپرسم.

_بله؟

+تو چه چیزهایی دوست داری؟

_خیلی چیز ها مثلا گل و طبیعت رو خیلی دوست دارم. از عروسک هم خوشم میاد و دیگه دیگه نمیدونم.

ریوما بهت زده به ساکونو نگاه میکرد. هر چند انتظار چیز دیگری هم نباید میداشت خواست چیزی بگوید که در اتاق باز شد.

پدر ساکونو وارد اتاق شد و گفت :بقیش بمونه برای یک روز دیگه. ریوما و ساکونو هردو باشه ای گفتند و از اتاق خارج شدند. ساکونو ریوما و مادرش را تا دم در همراهی کرد.

موضوعات: ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ شنبه 13 / 10 / 1399 ] [ 10:58 PM ] [ ساکونو ریوزاکی ] [ بازدید : 411 ] [ ]
زندگی ریوساکو*قسمت دوازدهم*

ریوما و مادرش وارد شدند. پس پدر ریوما کجاست؟ مادر ساکونو به آنها خوش آمد گفت و به طرف پذیرایی همراهیشون کرد. ریوما و پدرش هردو با هم به طرف پذیرایی رفتند. ساکونو با دیدن ریوما خیلی خوشحال شد و کت و شلوار طوسی که او پوشیده بود کاملا بهش می آمد. ساکونو به همراه پدرش به طرف مبل رفتند و نشستند. حرف های ابتدایی زده شد و حالا باید ریوما و ساکونو با هم حرف میزدند. ساکونو ریوما را به طرف اتاقش راهنمایی کرد. خودش رو تخت و ریوما روی صندلی نشست.

ساکونو تصمیم گرفت تا تمام سوالات پدرش را به طور غیر مستقیم از ریوما بپرسد. سر صحبت را با ریوما باز کرد.

_برادر و پدرتون چرا نیومدن؟

+چون برادرم مسابقه در فرانسه داشت و پدرم مجبور شد تا باهاش بره.

ساکونو یاد مجله ای افتاد که یکی از تیتر هایش راجع به برادر ریوما بود.

_پس برادرتون همون ریوگا ایچیزنه درسته ؟

+اره.

_پس باید پدرتون نانجیرو ایچیزن باشن

+اره

_دختر عموتون چرا نیومدن؟

+ناناکو برای این نیومد که کار داشت.هر چقدر بهش اسرار کردیم نیومد.

_عه. شنیدم پدر و مادرتون تو آمریکا هم رو دیدن.

+اره. برای اولین بار پدر من حتی اسم مادرم رو هم نمیدونست که رینکوعه.

_اول تمام آشنایی ها همینه.

+شاید. ولی برای من و تو اینجوری نبود

_چرا؟

موضوعات: ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ شنبه 13 / 10 / 1399 ] [ 10:55 PM ] [ ساکونو ریوزاکی ] [ بازدید : 376 ] [ ]
زندگی ریوساکو*قسمت یازدهم*

می خواستم چند تا سوال ازت بپرسم دخترم.

+بفرمایید.


-اسم کسی که قراره بیاد خواستگاری ات ریوما ایچیزنه ؟


+بله


-اخلاقش چیجوریه؟


+خب اممم غرور داره ولی مهربونه (ریوماااا و مهربونییییی؟!😒تنیسش هم


خیلی خوبه دیگه نمی دونم.


-چقدر کم ازش میدونی😐


+بله😅😅


-قدش چقدره ؟


+یکم بلند تر از منه .


-اهآااااااااا.😐😑


+بله😅


-با چه کسانی زندگی میکنه؟


+با مادر و پدر و دختر عموش . یه برادر هم داره ولی با اونا زندگی نمیکنه.


یه گربه هم داره.


-گربه؟


ساکونو تو دلش میگه وای نباید اینو میگفتم پدر از گربه ها بدش میاد.


+ااره


-اسم های اعضای خانواده اش چیه ؟


ساکونو بعد از کمی فکر گفت :نمی دونم


-کجا زندگی میکنن؟


+اینم نمی دونم.


-پس در کل کسی قراره بیاد که تو هیچ شناختی درباره اش نداری


+نه پدر ما همکلاسیم.


پدرش خواست چیزی بگوید که زنگ در زده شد.

موضوعات: ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ جمعه 30 / 8 / 1399 ] [ 10:54 AM ] [ ساکونو ریوزاکی ] [ بازدید : 432 ] [ ]
زندگی ریوساکو*قسمت دهم*


یک هفته گذشت و روز موعود رسید .

ساکونو موهایش خود را شانه زد و شروع به بافتنشون کرد. لختی موهاش همیشه دست


و پاگیر بود .گلسری با گل سفیدی که شبیه شکوفه بود به موهایش زد و بلوزی سفید


آستین کوتاه که روی بالای آن گلسینه ای کوچک به شکل پروانه سفید و با دامنی صورتی


پوشید. رنگ ها و مدل لباسی که انتخاب کرده بود با رنگ پوستش همخوانی کامل داشت.


در کل از خودش راضی بود . به سمت آشپزخانه رفت و به مادرش صبح بخیر گفت و


مادرش هم جواب اورا داد. شروع کرد به چیدن میز صبحانه.


نان های تست را مرتب توی بشقاب چید و برش های مساوی میوه را کنار آن گذاشت.


برای خود و پدر و مادرش نیمرو درست کرد و کنار ان را با گوجه تزیین کرد.


همه چی همانطور شده بود که دوست داشته بود.


_خیلی وقت بود از اینجور کار ها نمی کردی.صدای پدرش را از پشت سرش شنید.


+سلام. پدر جان صبحتون بخیر.


پدرش هم در جوابش سری تکان داد و سر میز صبحانه رفت.


صبحانه با خوشحالی بینمون صرف شد .


خواستم میز رو جمع کنم که مادرم گفت :


تو برو به کارات برس من جمع میکنم.


باشه ای گفتم و به سمت اتاقم رفتم.


روی تختم نشستم و به فکر فرو رفتم. یعنی پدر و مادر من نظرشون درباره ریوما چیه؟


هر چند که با اون آشنایی داشتن از طریق مادربزرگ ولی ....


در افکارش غرق بود که پدرش در اتاق را باز کرد و به داخل اتاق آمد.

موضوعات: ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ پنجشنبه 29 / 8 / 1399 ] [ 7:12 PM ] [ ساکونو ریوزاکی ] [ بازدید : 436 ] [ ]
زندگی ریوساکو*قسمت نهم*

توموکو هنوز عصبانی بود و ساکونو جرئت نمی کرد تا با توموکو صحبت کند.

تا اینکه توموکو گفت: ننهه. نمیشه.


ساکونو:چی نمیشه؟


-اینکه ریوما بیاد خواستگاری ات.


ساکونو در فکر فرو رفت . با خودش گفت نکنه توموکو ریوما رو دوست داره. وااای یعنی دوستی ما بهم میخوره. 😟


+ باشه فهمیدم.


-ها؟


+تومو من احساسات تو رو درکت میکنم.


-آها ممنون.


+و بخاطر همینم به ریوما کان میگم که نیاد خواستگاری ام چون نمی خوام دوستی بهم بخوره.


-چی داری میگی؟


+من فهمیدم که تو ریوماکان رو دوست داری.


-نخیرم. من از اون متنفرم.


+😟😦😔😢😢


-منظورم این نبود که ازش متنفرم .


+ممنون که نگرانمی. من میرم یه سر به خوابگاه پسرا بزنم.


خوابگاه پسرانه


ساکونو رفت حوله هارو گذاشت و


-سلام


ساکونو در کمال ناباوری ریوما رو دید.


+سسلام. ش شب ب بخیر


-بهت خوش میگذره؟


+م معلومه که میگذره.


-پس خوبه. فعلاا . بعدا میبینمت.


+ب باشه.


اینقدر هول شده بودم که نفهمیدم چی شد. ولی ...


ریوماکان خنده اش با همیشه فرق میکرد.

موضوعات: ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ دوشنبه 31 / 6 / 1399 ] [ 1:01 PM ] [ ساکونو ریوزاکی ] [ بازدید : 549 ] [ ]
آخرین مطالب

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]