111113231711141412 ••رمان عشق درون(به قلم ناناکو ماینو)••
عشق درون(پارت 18)

تمام راه به سکوت گذشت. بالاخره ماشین جلوی در خانه ای ایستاد. از ماشین پیاده شدن.
اویشی با سکوت به خانه نگاه میکرد. ریوما نگاهی به اویشی کرد و گفت :نگران نباش. مطمئنم تو رو میبخشه.
اویشی سرش رو برای تایید حرف ریوما تکون داد. به سمت در رفتن. ریوما زنگ روفشرد و یک قدم عقب رفت وکنار اویشی ایستاد.
بعد از مدتی در باز شد و چهره شخصی که در را باز کرده بود مشخص شد.
موهای قرمزی که خیلی مرتب به یک سمت بالا داده شده بود، ریش پرفسوری و چشم های آبی .
اویشی که از تعجب نمیتونست صحبت کنه .ریوما پرسید :منزل جناب ایجی کیکومارو؟
ایجی :بله خودم هستم.
ریوما :میشه بیایم داخل تا در مورد دلیلی که اینجاییم صحبت کنیم ؟
ایجی :البته!بفرمایید داخل. اویشی که از قبل متعجب تر بود با ضربه روی شونش به خودش اومد و همراه ریوما به داخل رفت.
ریوما به اطراف نگاه کرد همه چی از اخرین باری که اومده بود اینجا تغییر کرده بود از کاغذ دیواری گرفته تا مبل ها همه چی
تیره و رسمی شده بود. نگاهی به اویشی انداخت. انگار جو برای اویشی هم تازگی داشت .به طرف پذیرایی رفتن و
روی یکی از مبل ها نشستن. ریوما سرش رو نزدیک گوش اویشی برد و طوری که فقط اویشی بشنوه گفت: چند وقته نیومدی اینجا ؟
اویشی : دقیقا شش ماه و سه روز
ریوما : که اینطور. یه چیزی اینجا مشکوک میزد.
حداقل زمانی که برای اینطور تغییر نیاز بود دو سالی میشد پس چه طور توی شیش ماه اینطوری تغییر کرده بود؟
ریوما :ببخشید ولی میتونم شما به چه ورزشی علاقه دارین؟
اویشی :این چه سوالیه؟معلومه تنیس و
ایجی: گلف. چطور؟
اویشی دیگه داشت از تعجب شاخ در میاورد .
ریوما ::شما دوران راهنمایی رو به یاد دارید؟
ایجی :البته. بهترین دوره برای من وخانم کاترین.
اویشی : خانم کاترین ؟
+ایجی بله خانم کاترین. نامزد بنده. اگه کاری ندارین لطفا تشرف ببرید.
ریوما : پس بزارید این راه رو هم امتحان کنیم.
اویشی :چه راهی ؟
ریوما:مطمئن نیستم جواب بده.
اویشی : اگه کمکی میکنه چرا که نه؟
ریوما دو دستش رو محکم بهم زد و باعث شد ایجی از جا بپره و به اطراف نگاه کنه.
اویشی : الان چه اتفاقی افتاد؟
ریوما :اون شخصی که اینکار رو انجام داده بیش از حد ساده بوده که همچین کار زشتی رو انجام داده.
اویشی :قضیه چیه ؟الان چه اتفاقی افتاده؟چه تغییری به وجود اومده؟
ریوما ایجی روصدا زد.
ایجی که انگار تاز متوجه حضور اونها شده بود گفت:شما دو نفر اینجا چیکار میکنید ؟ اویشی چطور اومدین
داخل ؟ریوما این تویی؟چه قدر بزرگ شدی پسر !اون موقع خیلی فسقلی بودی ؟چطوری منو پیدا کردین ؟
ریوما : ایجی آروم باش فعلا منو اویشی باید در مورد چیزی باهم صحبت کنیم فعلا اینجا بشین تا برگردیم.
ایجی :باشه
ریوما و اویشی به سمت آشپزخانه رفتن
اویشی :چیزی شده ؟
ریوما :نه
اویشی :پس چرا اومدیم اینجا؟
ریوما :آمادگی برای اتفاقاتی که ممکنه بیفته.
اویشی :مثلا چی ؟

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ سه شنبه 3 / 4 / 1399 ] [ 11:31 AM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 490 ] [ ]
عشق درون(پارت 17)

اویشی :ریوما تو داری ازدواج میکنی؟

ریوما :نه نه اشتباه برداشت کردی عروسی دختر عمومه

اویشی: اها که اینطور خوب این داماد کی هست؟

ماشین رو روشن میکنه و حرکت میکنه

ریوما :خوب اون راستش اون کاپتان تزوکاست.

اویشی جوری زد رو ترمز که ریوما با سر رفت تو شیشه

ریوما :آخخخخخ

اویشی :تو چی گفتی اون تزوکاست؟

ریوما :آره، داماد تزوکاست

اویشی:اون وقت اون میدونه؟

ریوما :نه اون هیچی نمی دونه اگه میدونست عمرا با ما وصلت میکرد.

اویشی :واقعا اگه میدونست هرگز چنین کاری نمی کرد.قیافه اش وقتی تو رو ببینه وصف نشدنیه! و شروع میکنه به خندیدن

ریوما :برا همینه که میخوام بقیه رو هم پیدا کنم تا شاهد قیافه کاپیتان باشند.

و ریوما هم همراه اویشی میخنده.

اویشی :خوب حالا از کی شروع کنیم؟

ریوما :ایجی باشه بهتره بلاخره رفیق تو هم هست. خونه اش رو بلدی؟

اویشی :آره ولی خیلی وقته که نرفتم.

ریوما :خوب پس چرا معطلی؟ روشن کن بریم دیگه

اویشی ماشین رو روشن کرد و به راه افتاد.

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ شنبه 17 / 3 / 1399 ] [ 11:11 AM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 353 ] [ ]
عشق درون(پارت 16)

با صدای پا و صحبت کردن از چرت شیرینش بیدار شد. سخنرانی ها تمام شده بود. به سمت سالن دختر ها حرکت کرد و وقتی که رسید

ناناکو رو درحال جمع کردن وسایلش دید. به سمت پشت صحنه رفت تا در مورد ایده اش با او صحبت کند.

وقتی به آنجا رسید با صدای بلند صدا زد :خانم ایچیزن! و لبخند محوی روی صورتش شکل بست.

ناناکو سرش را برگرداند و با دیدن چهره فرد لبخندی زد و به سمتش رفت.

ریوما شروع کرد :خسته نباشی! لبخند ناناکو عمیق تر شد.

ریوما ادامه داد :داری ازدواج میکنی؟

ناناکو شوک زده به ریوما نگاه کرد و گفت :از کجا متوجه شدی؟

ریوما :از حلقه داخل دستت. ناناکو نگاهی به حلقه داخل دستش انداخت و لبخندی روی لبش شکل گرفت.

ریوما پرسید :حالا این داماد خوشبخت چه کسی هست؟

ناناکو به حرف ریوما خندید و گفت :اسمش تزوکا کونیمیتسو هست، اسمش برام آشناست ولی یادم نمیاد کجا شنیدم؟ راستی حالا که

دیگه کلاس نداری بیا باهم آشناتون کنم.

ریوما :نیازی نیست همدیگه رو می‌شناسیم و اینکه من با کسی قرار دارم.

ناناکو متعجب از ریوما پرسید:یعنی شما ها همدیگه رو میشناسید؟

ریوما :البته که می‌شناسیم و اینکه فعلا بهتره در مورد من به ایشون چیزی نگی.

ناناکو :ولی چرا؟

ریوما :بعدا دلیلش رو میفهمی. راستی یه سوالی از تو داشتم.

ناناکو :چه سوالی؟

ریوما: میشه برای عروسی چند تا از دوستام رو دعوت کنم؟

ناناکو :از نطر من ایرادی نداره

ریوما سریع خودش رو به سالن پسران رساند بدون معطلی به سمت پشت صحنه رفت. اویشی در حال صحبت با چند نفر بود.

اویشی وقتی ریوما رو دید از اون چند نفر عذر خواهی کرد و سریع به سمت ریوما اومد.

ریوما می‌توانست سنگینی نگاه اشخاصی رو روی خودش‌ حس کنه. سعی کرد به اطراف بی توجه باشه و

به اویشی گفت :ماشین دارین ديگه؟

اویشی با تعجب به ريوما نگاه کرد و گفت :آره چطور مگه؟

ریوما :میشه داخل ماشین باهاتون صحبت کنم؟

اویشی:چیزی شده؟

ریوما: نه، ولی ترجیح میدم تنهایی باهاتون صحبت کنم.

اویشی نگاهی به اطراف انداخت، و نگاه های زیادی رو روی خودشون دید،تازه متوجه منظور ریوما شد.

حرکت کرد و گفت: دنبالم بیا. ریوما هم دنبالش راه افتاد و وقتی سوار ماشین شدن اویشی پرسید :حالا بگو چیزی شده؟

ريوما :خبر خاصی نیست فقط میخوام اعضای تیم رو برای عروسی دعوت کنم.

اویشی با تعجب به ریوما زل زد ریوما پرسید :چیزی شده؟

اویشی :تو داری ازدواج میکنی؟

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ سه شنبه 30 / 2 / 1399 ] [ 1:04 PM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 569 ] [ ]
عشق درون(پارت 15)

مربی با عصبانیتی غیر قابل توصیف به ریوما نزدیک میشد.

(مرگ راحتی را برات آرزو مندم)

مربی به ریوما نزدیک شد فقط یک بهانه کافی بود تا ریوما رو از روی زمین محو کنه

مربی:چرا درخواست منو رد کردی ؟

ریوما:من___

مربی :جواب منو بده چرا درخواستم رو رد کردی ؟

ریوما:من__

مربی :بگو دیگه چرا؟ ریوما که دیگه خونش به جوش اومده بود داد زد :من باهاش حرف زدم

مربی که جا خورده بود گفت :چرا زود تر نگفتی؟

ریوما :مگه گزاشتید حرف بزنم ؟

مربی خوب حالا چی گفت؟

ریوما:گفت خوشحال میشه که خودتون مان و وقت رو تعیین کنین

مربی:که اینطور .آفرین پسر .وبا دستش چند ضربه به شونه ریوما زد برگشت و رفت

(این چش بود؟)

اگه فهمیدم به توهم میگم

(خوب حالا تا پایان سخنرانی ها چیکار کنیم؟)

من که میخوام یه چرت بزنم تو رو نمی دونم

(منم ناچارا سکوت میکنم )

خوبه آفرین

ریوما به سمت نمیکتی رفت روی اون دراز کشید و چشم هایش را بست

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ سه شنبه 16 / 2 / 1399 ] [ 11:59 PM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 346 ] [ ]
عشق درون(پارت 14)

ریوما:

دوباره تنها در حیاط قدم میزنه:

پس داره ازدواج میکنه.

(از کجا فهمیدی ؟)

حلقه دستش بود.خودت از کجا فهمیدی ؟

(چشم هی تیز بینی داری .همینطور که گفتم قابلیت ذهن خوانی دارم)

پس فکر کنم بدونی اون مرد کیه مه ؟

(آره میدونم)

پس بگو کیه دیگه ؟

(نمیگم چون احتمال سکته زیاده )

مگه آدم بدیه ؟

(نه آدم خوبیه اتفاقا اونو میشناسی )

جوری میگی انگار کاپیتان تزوکاست.

(آره همونه )

شوخی خوبی بود حالا بگو کیه ؟

(بابا شوخی چیه ؟ناناکو قراره با تزوکا ازدواج کنه)

یه احنمال بده میدونه داره با فامیل میشه؟

(اگه میدونست که فکر ازدواج رو از سرش بیرون میکرد )

حالا چطوری آشنا شدن ؟

(تو المان آشنا شدم بقیش رو حوصله ندارم تعریف کنم)

حالا من چیکار کنم ؟

(لباس عروس بدوز! من چمیدونم؟)

فهمیدم .حالاکه اویشی اینجاست بقیه رو هم دعوت میکنیم )

(به به بیکاری بیداد میکنه )

کسی از شما نظر نخواست

(من داور شدم برا همین )

خوب به نظرت سخنرانی تموم شده؟

(بابا تازه شروع کدن توقع چی داری از اینا ؟)

خوبه اومدم بیرون

(آره اومده بودب هوا تازه کنی دیگه موندگار شدی)

مربی با عصبانیتی غیر قابل توصیف به ریوما نزدیک میشد

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ جمعه 22 / 1 / 1399 ] [ 5:18 PM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 306 ] [ ]
عشق درون(پارت 13)

با برخورد با کسی روی زمین افتاد ریوما با خودش (تا امروز ناکار نشیم نمیشه نه؟)

(بلند شو خودتو بتکون جلوی یه دختر زشته این کارا)

میگم این دختره شبیه ناناکو نیست ؟

ناناکو :من واقعا متاسفم نمی خواستم اینطوری بشه

ریوما:ناناکو اینجا چیکار میکنی؟

ناناکو سرش رو بالا اورد و به ریوما نگاه کرد.

ناناکو:ببخشید ولی من شما رو بجا نمیارم ؟

ریوما با ک دستش به پیشانی اش ضربه زد.

ریوما :چهار سال نبودم یایه قرن ؟ناناکو من ریوما ایچیزنم.

ناناکو :ریوما مگه آمریکا نبودی ؟اینجا چیکار میکنی؟

ریوما با خودش :نمیدونم چرا این مکالمه برام آشناست.

ریوما :بله من اینجا در ژاپن در رشته پزشکی تحصیل میکنم و اما اینکه شما اینجا چیکار میکنید؟

ناناکو:اومدم برای دختران سخنرانی کنم اگه تو اینجایی پس سخنرانی پسران تموم شده وای خدا چقدر دیر کردم.

ریوما:نع من حالم بد بود اومدم بیرون هوا بخورم (آره جون عمت)

ناناکو :پس من باید برم بعد سخنرانی میبینمت.

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ پنجشنبه 21 / 1 / 1399 ] [ 11:57 AM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 348 ] [ ]
عشق درون(پارت12)

(حالا بهت میگم)

{پنج دقیقه بعد }

خسته شدم چی شد نتیجه گرفتی

(آره)

خوب بگو

(نمی گم تا تو کفش بمونی )

اصلا به من چه مگه من میخوام بدونم خلنوم ایچیزن کیه

(اگه نمی خوای بدونی چه بهتر من که فهمیدم خانوم ایچیزن کیه )

من به تو چی بگم مردم آزار

(هیچی )

نه تنت میخاره که میری رو مخ آدم راه میری

(خارش رو فکر نکنم ولی دلم هوس یه مشت مال حسابی کرده)

آخه بدبخت کسی تا حالا تو رو لمس کرده که میگی هوس مشت مال کرده؟

(حرف راست جواب نداره)

حالا بگو کجاست ؟

(خوب بزار برسی کنم مواظب باش )

مواظب چی ؟ آخخخ

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ جمعه 11 / 11 / 1398 ] [ 2:27 PM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 299 ] [ ]
عشق درون(پارت 11)

اویشی : بله خانوم ایچیزن فکر کنم از اشناهاتون باشه

ریوما :به احتمال زیاد

اویشی : اما هنوز نیومده

ریوما پس شما برو به سخنرانی برس که یه ملت منتظر نشتن من برم ببینم این خانم ایچیزن کی هستن

اویشی : پس بعد سخنرانی همین جا همدیگه رو میبینیم

ریوما باشه و سپس به سمت در ورودی دانشگاه دوید

ریوما :

(حالا مربی وقتی میبینه اونجا نیستی نابودت میکنه)

ولی تنها خوبیش اینجا بود که تونستم سخنرانی رو بپیچونم

(حالا واقعا خانوم ایچیزن کیه ؟")

ایکاش قابلیت ردیابی داشتی

(دارم )

زبون نداشتی زود تر بگی؟

(نمیدونم دارم یا نه اما باور کن همین الان یادم اومد )

خوب موقعیتش رو بگو

(بابا پلیس مخفی)

بامزه بگو کجاست

(سر خیابون)

کدوم خیابون ؟

(خیابون مغز من خوب خل من سر خیابون دانشگاه داره میدوه)

مگه تو مغزم داری ؟

خوبه میدونی اگه تو یه چیز دیگه داشتی بهترین اقوام وجدان روی زمین بودی

(چی؟)

ذهن خوانی

(اونم دارم )

پس بگو چرا خانوم ایچیزن دیر کرده

(نمیگم)

پس چنین قدرتی نداری

(میگم دارم )

پس ثابت کن

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ جمعه 11 / 11 / 1398 ] [ 2:25 PM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 612 ] [ ]
عشق درون(پارت10)

چهره پیر کاملا آشنا بود و حالا که این پسر اسمش را به زبان آورده اطمینان داشت که او را میشناسد

اویشی با کنجکاوی اسم پسر را پرسید

پسر خود را معرفی کرد: سنپای ریوما ایچیزن دوران راهنمایی ....

اویشی ادامه ی حرف های ریوما را زد :ستون حامی سیگاکو درسته ؟ چی شد اومدی پزشکی ؟

ریوما:درسته . میشه در مورد انتخاب رشته ام صحبت نکنیم ؟

اویشی:اگه میخوای اشکالی نداره

ریوما: راستی اویشی اینجا چیکار میکنی مگه نباید برای سخنرانی بری؟

اویشی : راستی حواسم نبود من باید برم

ریوما بعد سخنرانی میبینمت

اویشی :منم همین طور

ریوما :راستی اویشی مربی مون گفته براش ازت یه وقت ملاقات بگیرم

اویشی :خوب باید زمانش رو باید بگه اگه تونستم چشم

ریوما:حالا شما یه زمانی رو بگو تا بهش بگم اگه خواست عوضش کنه

اویشی :نظر خوبیه قبوله

ریوما : راستی برای سخنرانی تو هیچ دختری نیومده قضیه اش چیه ؟

اویشی:خوب از من با پسرا و مال دخترا با یک خانوم ایچیزن

ریوما:خانوم ایچیزن؟؟؟؟؟؟؟

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ پنجشنبه 10 / 11 / 1398 ] [ 12:06 AM ] [ R.T.S ] [ بازدید : 423 ] [ ]
آخرین مطالب

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]