101620101011221910 ••رمان پنج قدم(فاصله)(به قلم selena sasani)••
پنج قدم(فاصله)11

ساکونو



+با یه صدای آشنا کم کم چشمام باز شد

_خانم...خانم حالتون خوبه؟؟

+ک...کاترین(خدمتکارشون)

_خانم حالتون خوبه؟

+یک دفعه از جام پریدم و با لحن وحشی زده ای گفتم ا...اون هیولا که توی اتاقک بود ا..اون چی شد؟؟!!کاترین با تعجب نگاه کردو بعد پنج ثانیه زد زیر خنده،،چ..چرا میخندی؟؟؟

_خب راستش

+بعد با دستش به یه جایی اشاره کرد‌،،،کازوکو(گربه)

_خب فکر کنم گشنش بود و اومد اینجا تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنه،،راستی خودتون اینجا چیکار میکنید

+راستش من گشنم‌ بودو برای همین اومدم تا یه چیزی بخورم،،بعد یک دقیقه سکوت کاترین گفت

_خانم الانم گشنتونه؟؟

+چطور!!؟

(اخه این سوال)

_خب گفتم اگه هنوز گشنتونه یه چ...

+ن..نه مرسی گشنم نیست شب بخیر

_شب شما هم بخیر...

+بعد گفتن این حرف رفتم طبقه بالا تا بخوابم داشتم به این‌ فکر میکردم که چطوره از فردا تنیس رو شروع کنم توی همین فکر بودم که خوابم برد.

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ يکشنبه 3 / 12 / 1399 ] [ 10:08 AM ] [ c.h.a.n ] [ بازدید : 405 ] [ ]
پنج قدم(فاصله)10

سلام(ببخشید خیلی دیر دیر میذارم اخه خیلی سرم شلوغ بود خب بریم برای داستان فقط یک چیزی

(+یعنی شخصیتی که اسمش اول میاد و_یعنی شخصیت روبه روش زیاد حرف نزنیم و بریم سر داستان)


@@@@@@@@@@@@@@



ساکونو

+عمو و زن عمو اومدن دیدم انتظار نداشتم ریوما بیاد و همین اتفاق هم افتاد بعد یک ساعت اون ها هم رفتن بلاخره مرخص شدم و به خونه رفتم،،،،آخیش واقعا راست میگن هیچ جا مثل خونه خود آدم نمیشه،،روی تخت نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم حوصلم حسابی سر رفته بود الانم که ساعت دوازده شب چیکار کنم بدیش اینه که خوابمم نمیاد بلند شدم تا برم طبقه پایین و یه چیزی بخورم،،وقتی رسیدم طبقه پایین هیچی توی یخچال نبود،،

اخه چرا باید یخچال خالی باشه تا اینکه یه صدایی شنیدم

+ک...کی اونجاست؟؟

هیچکس جوابمو نداد رفتم تا خودم ببینم با پای لرزون رفتم و در اتاق کوچیکی که برای خوراکی و این چیزا بود رو باز کردم و دوتا چشم قرمز براق دیدم انقدر ترسیده بودم که یه جیغ بلندی کشیدم و دیگه هیچی نفهمیدم


ببخشید کم بود بلافاصله که وقت کردم پارت بعدی هم میدم فعلا🌹👋🏻

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ شنبه 2 / 12 / 1399 ] [ 4:44 PM ] [ c.h.a.n ] [ بازدید : 387 ] [ ]
پنج قدم(فاصله)9

*بعد مدرسه*


ریوما:کلاس تموم شد داشتم برمیگشتم خونه که همون پسرایی که قبل مدرسه به بازی دعوتم کرده بودن جلوم وایسادن گفتم:باز چی میخواین

پسر:باز چی میخوایم این حرفت بی ادبیه

پسر راکتی(همون که راکت دستش بود):فکر کردم برای بازی میای ب...ا...ز...ن....د....ه

(و بعد هردوشون خندیدن)

ریوما:(توی فکرش:اصلا یادم نبود)خب بیا بازی کنیم ببینیم این حرف برازنده کیه

پسر راکتی:چه خوب فکر کنم لقبت کاملا برات اندازس(لبخند)


ریوما:بعد نیم ساعت بازی تموم شد

راکتمو به طرف اون پسره گرفتمو گفتم:بازی تموم شد ب...ا...ز...ن...د...ه(خنده)

ریوما:رفتم خونه ولی یه حسی داشتم انگار یه چیزی یادم رفته بود اهااااا..قرار بود از عمه بپرسم چه اتفاقی برای ریوزاکی افتاده ولی زیاد مهم نیست


*خونه*

ریوما:وقتی رسیدم خونه پدرم داشت با تلفن حرف میزد ناناکو و مامان هم بقلش نشسته بودن به نظر نگران میومدن بعد سلام کردن مستقیم رفتم توی اتاقم


*نیم ساعت بعد*


ریوما:در اتاقم زده شد-بله

_مادر ریوما:میشه بیام تو

_ریوما:ا..بله


*بعد وارد شدن مادر ریوما*

_ریوما میخوام یه چیزی بهت بگم

_چ...چی

_منو پدرت میخوایم بریم خونه ساکونو

_چرا؟

_برای اینکه حال ساکونو بد شده و بردنش بیمارستان و الانم خونس میخوایم بریم بهش سر بزنیم توهم میای؟

_نه..شما برید

_آه...باشه پس فعلا

_خدانگه دار،،پس این اتفاقی بود که همه ازش حرف میزدن،،*خمیازه*

وای که چقدر خستم بهتره یکم بخوابم.

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ سه شنبه 23 / 10 / 1399 ] [ 8:13 PM ] [ c.h.a.n ] [ بازدید : 493 ] [ ]
پنج قدم(فاصله)8

ریوما:داشتم میرفتم مدرسه تا تمرین کنم اصلا حوصله مدرسه رو نداشتم ولی مجبور بودم داشتم میرفتم که دوتا پسر که معلوم بود ازم بزرگترن جولمو گرفتم یکیشون که یه راکت تنیس دستش گفت:پس نابغه بچه تنیس که میگن تویی؟

ریوما:خب که چی؟

پسر:هه،،بچه گنده تر از دهنت حرف نزن

ریوما:مگه من چی گفتم

پسر:تو حق نداری به این شخص توهین کنی اصلا میدونی کیه

ریوما:نه

(هردو پسرا حسابی عصبانی شده بودن،یکی که راکت دستش بود به ریوما گفت)چطوره باهم مسابقه بدیم؟؟(و یک لبخند شیطانی زد)

ریوما:من وقت ندارم مدرسم همین الانم دیر شده

پسر:هع،،اگه بعد مدرست نیای یعنی یه بازنده ایی

(ریوما بدون توجه به هردوشون اونجارو ترک کرد)

ریوما:اصلا حوصله اون دوتا رو نداشتم ولی اجازه نمیدم کسی بهم بگه بازنده بعد کلاس حسابی به حسابش میرسم،،همین طور که داشتم میرفتم دیدم نصف دخترا دور توموکو جمع شدن یه لحظه به خودم اومدمو حسابی خجالت کشیدم چرا حواسم باید بره پیش اونا سرمو تکون دادمو بدون توجه به اونا راهمو کشیدمو رفتم وقتی به کلاس رسیدم نصف بچه ها داشتن پچ پچ میکردن رفتم نشستم سر جام با اومدن معلم همه بچه اروم شدن و سرجاشون نشستن معلم اومدو جلوی کلاس وایساد و به همه گفت

معلم:توجه کنید فکر کنم همه میدونید چه اتفاقی افتاده

(همه:بله)

(ریوما روشو اون ور کرده بود ولی با صحبت های بچه ها و معلم با خودش گفت*

ریوما:اتفاق چه اتفاقی چرا همه میدونن ولی با صدای معلم به خودم اومدم

(ریوما،،ریوما،،حواست کجاست؟؟)

ریوما:ب...ببخشید

معلم:اه،،فکر میکردم تو زود تر از همه باخبر میشی ولی مثل اینکه اشتباه میکردم

ریوما:چ..چیرو

معلم:چ..چی ی..یعنی تو نمیدونی؟؟؟،

ریوما:خب راستش نه

معلم:(توی ذهنش:اخه چرا این بچه انقدر شوت)خب اینکه چرا ساکونو نیومده

ریوما:چی،،حالا که نگاه میکنم میبینم راست میگه ساکونو نیومده،، ولی خب به من چه

معلم:چیییی

ریوما:با این حرف من کل کلاس پچ پچ کردن

معلم:ی..یعنی حتی نمیدونی چرا نیومده؟؟؟

ریوما: خب راستش نه

معلم:آه بیخیال،،خب بچه ها میریم سراغ درس

ریوما:خب بزار زنگ تفریح از عمه میپرسم چرا نیومده،،نه..نه..اصلا ولش کن

معلم:ریوما چرا اصلا حواست به درس نیست به درس توجه کن

ریوما:ب..باشه



ممنون که خواندید ببخشید این چند روز پارت نذاشتم ولی فرداهم که روز اصلی پارت گذاری هست ادامش رو میزارم☆

ببخشید آخرش یکم بی معنی تموم شد🙏🏻🙏🏻

تا فردا خدانگه دار♡

برچسب ها: ryosako ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ دوشنبه 22 / 10 / 1399 ] [ 10:23 AM ] [ c.h.a.n ] [ بازدید : 382 ] [ ]
پنج قدم(فاصله)7

ساکونو:اشک توی چشمام جمع شده بود فوری بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنم محکم مادر بزرگم و بغل کردم مثل ابر بهار همین طور اشک میریختم

خانم ریوزاکی:ساکونو بعد بیدار شدن همین طور اشک میریخت و یک دفعه پرید بغلم منم بغلش کردم و بهش گفتم حالت خوبه

ساکونو:اره،مادربزرگ مادربزرگ عزیزم خوشحالم که زنده خوشحالم که این فقط یه خواب بود ترسیدم شما هم مثل مادرو پدرم تنهام بزارید

خانم ریوزاکی:از حرفای ساکونو تعجب کردم ولی بهش گفتم نگران نباش این فقط یه خواب بوده من هیچوقت تنهات نمیزارم(خانم ریوزاکی این حرف هارو میزد اما میدونست نمیتونه سر قولش بمونه بلاخره دیر یا زود اون باید ساکونو رو تنها میذاشت اما امید وار بود ساکونو تا اون موقع برای خودش خانمی شده باشه و دیگه تنها نباشه)

ساکونو:همین طور که اشک میریختم از آغوش مادربزرگ اومدم بیرون خودمو جمع و جور کردم و اشک هامو پاک کردم

خانم ریوزاکی:خب عزیزم بگو ببینم چی خواب دیدی

ساکونو:خواب دیدم که شما دور از جونتون فوت شدیدو من تنهای تنها موندم هیچ امیدی به زندگی نداشتم همین طور سر قبر شما اشک میریختمو میگفتم که چرا تنهام گذاشتید چرا من که نه مادر دارم و نه پدر اگر هم دارم هیچوقت ندیدمشون شما هم میخواین تنهام بزارید که یک دفعه بیدار شدم

خانم ریوزاکی:خیلی نبوده بلاخره خواب دیگه عجیب و غریب داره خب تا یک ساعت دیگه مرخص میشی میخوای از الان آماده بشی

ساکونو:خب دوست دارم ولی این سروم نمیذاره اگه میشه تموم شه بعد،امم مادربزرگ

خانم ریوزاکی:بله

ساکونو:من..من...از صبح هیچی نخوردم میشه برام...

خانم ریوزاکی:البته اصلا حواسم نبود الان میرم برات یه چیزی میگرم خب تا من میام مراقب باشه

ساکونو:چشم

(خانم ریوزاکی از در رفت بیرون)

ساکونو:یعنی تا الان چند نفر از اینکه من بیمارستانم خبر دارن،،یعنی الان اگه خبری شنیده باشه واکنشش چیه،،،نه..نه..نباید به این چیزا فکر کنم یعنی از چه درسی عقب موندم آه..یه چیز خیلی اذیتم میکرد اینکه چرا منو آوردن اینجا پرستار گفت برای کم خوابیه ولی من که دیشب زود خوابیدم تازه اگه آدم کم بخوابه مطمئنم که بیمارستان نمیارنشو بهش دستگاه اکسیژن وصل نمیکنن یعنی من چم شده......



ممنون که خوندید پارت بعد بزودی میاد خدانگه دار♡

برچسب ها: ryosako ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ يکشنبه 14 / 10 / 1399 ] [ 10:43 AM ] [ c.h.a.n ] [ بازدید : 359 ] [ ]
پنج قدم(فاصله)6

امی:ساکونو...ساکونو...ا..ا...میشه خودتو بیاید خواهش میکنم عجله کنید

*زمانی که توموکو میخواست بره بیرون*

برگشتم چیزی که میدیدمو باور نمیکردم قبل رفتن من ساکونو چند سرفه کوتاه کرد اما وقتی من برگشتم دیدم بیهوش رو تخت افتاده و از دهنش خون میاد اون لحظه امی و امیلیا روشون به من بود سریع به امی گفتم بره هرکسیو که میتونه خبر کنه انقدر نگران ساکونو بودم که متوجه نشدم دارم داد میزنم وقتی امی رفت به امیلیا گفتم بره و دکتر و بیاره امیلیا خواست بگه که امی رفته ولی من نذاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم فقط برو امیلیا با عجله رفت اشک توی چشمام جم‌ شد و هی ساکونو رو تکون میدادم و میگفتم پاشو خواهش میکنم پاشو

*کنار خانم ریوزاکی و پرستار*

خانم ریوزاکی:بدون هیچ عجله ای رفتم به سمت اتاق ساکونو

پرستار:دختر عجله کن ماهم باید بریم

امی:چشم

خانم ریوزاکی:وقتی وارد اتاق ساکونو شدم دکتر بالا سرش بود رفتم جلوتر به دکتر گفتم ح..حالش چطوره؟؟؟

*10دقیقه بعد*

نویسنده:بعد معاینه ساکونو دکتر گفت طوری نیست این چیزا عادیه امکان داره همچین اتفاقاتی بیفته

خانم ریوزاکی:منظورتون چیه اون داشت میمرد

دکتر:خانم محترم اینجا بیمارستان اروم تر

خانم ریوزاکی:م..من معذرت میخوام

دکتر:میشه باهوتون صبحت کنم

خانم ریوزاکی:بله

دکتر:فشار ساکونو افتاده ولی بخاطر این بیماری ممکنه حتی افتادن فشارش هم خطرناک باشه

خانم ریوزاکی:که اینطور

دکتر:من چند تا دارو براش مینویسم لطفا اونارو تهیه کنید و سر موقع بهش بدید

خانم ریوزاکی:بله

*30دقیقه بعد*

توموکو:مربی ریوزاکی

خانم ریوزاکی:بله

توموکو:هوا دیگه داره تاریک میشه ما باید بریم خونه ولی اگه شما میخواید.....

خانم ریوزاکی(نذاشت حرفش تموم بشه)نه..نه شما برید تا یک ساعت دیگه مرخص میشه راستی میخواید براتون ماشین بگیرم

توموکو:نه..نه ممنون خودمون میریم خوب مراقب ساکونو باشید خدانگه دار

امی و امیلیا:خدانگه دار

خانم ریوزاکی:خدانگه دار،ممنون بابت زحمتاتون

(هرسه باهم)خواهش میکنیم

*5دقیقه بعد*

نویسنده(چشمان ساکونو یواش یواش باز شد اولش همه جارو تار میدید ولی بعد از آن که کامل چهره مادرش بزرگش رو دید گفت)

ساکونو:م..مادر بزرگ

خانم ریوزاکی:ساکونو عزیزم تو بهوش اومدی......



☆ممنون که خوندید امید وارم خوشتون اومده باشه تا پارت بعد خدانگه دار☆

برچسب ها: ryosako ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ جمعه 12 / 10 / 1399 ] [ 11:02 AM ] [ c.h.a.n ] [ بازدید : 326 ] [ ]
پنج قدم(فاصله)5

توموکو:در اتاقی که ساکونو توش بود و زدم مثل همیشه ساکونو با صدای ارامش گفت بله درو کنار زدمو پریدم توی بغل ساکونو از اینکه حالش خوب بود خیلی خوشحال شدم و بغضم گرفت ولی خودمو کنترل کردم

ساکونو:ت..توموکو جان د..داری خفم میکنی

توموکو:وای ببخشید انقدر گلی که نمیتونم خودمو کنترل کنم😅

ساکونو:ممنون😊امی امیلیا شما هم که اینجایید(امی و امیلیا خواهر های دوقلو هستن دورگه پدرشان ژاپنی و مادرشان آمریکایی هستش‌ هردو چهارده سال سن دارن)

امی و امیلیا هردو باهم گفتن معلومه فکر کردی بهترین دوستمونو فراموش میکنیم😁

ساکونو:خیلی ممنون،راستی توموکو جان

توموکو:بله

ساکونو:تو....تو چیزی از اون پرستار درمورد بیماری من نشنیدی؟؟

توموکو:(دستشو میزاره روی چونشو میگه)اممم خب راستش نه ولی پرستار خواست تنها با مادربزرگت صحبت کنه

ساکونو:که این طور

توموکو:هی نگاه کن من متمعنم طوریت نیست بیخودی نگران نشو

ساکونو:ممنون تو همیشه بهم آرامش میدی😊

(لپای توموکو سرخ شد)

توموکو:راستی میگم چیزی نمیخوای برات بگیرم؟؟

ساکونو:خب اگه زحمتی برات نمیشه

توموکو:هی بیخیال چه زحمتی من برم

ساکونو:ممن..

توموکو:با غط شدن صدای ساکونو برای یه لحظه به عقب برگشتم تا ببینم چی شد چیزیو که میدیدم باورم نمیشد ترس کل بدنمو گرفته بود استرس داشتم سریع به امی گفتم بره دکتر پرستار یا هرکسی که میبینه رو خبر کنه قلبم تند تند میزد چیکار کنم باید چیکار کنم


خانم ریوزاکی:داشتم با پرستار صحبت میکردم که یک دفعه صدای بلندی که هی میگفت خانم ریوزاکی خانم ریوزاکی بهمون نزدیک تر میشد وقتی کاملا نزدیک شد و چهرشو دیدم فهمیدم یکی از دوستان ساکونو بهش گفتم چیشده

امی:ساکونو...ساکونو....

خانم ریوزاکی:ترس گرفتم و با صدای بلندی گفتم ساکونو چی یالا بگو.....

برچسب ها: ryosako ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ چهارشنبه 10 / 10 / 1399 ] [ 10:13 PM ] [ c.h.a.n ] [ بازدید : 312 ] [ ]
پنج قدم(فاصله)4

سلام دوستان ببخشید چند وقت پارت نذاشتم نتونستم قول میدم از این به بعد هر دوروز یک بار پارت بذارم♡

خانم ریوزاکی:خوب راستش اونا وقتی ساکونو پنج سالش بود به انگلیس سفر کردن ساکونو خانواده خیلی پولداری داره و اینکه اونا مقدار پول زیادی رو برای ساکونو گذاشتن ولی ساکونو هیچوقت با پول خوشحال نبود هروزش با درد و رنج و گریه سپری میشد حتی خدمتکار های خونه هم اذیت میکردن مادرو پدرش هرسال برای تولدش پول میفرستادن ولی برای ساکونو آغوش مادرش بزرگترین هدیه بود البته شاید این برای خیلی ها اصلا هدیه هم به حساب نیاد دخترک حتی یک همبازی هم نداشت مادرش حتی موقع رفتن به انگلیس اونو در آغوش خودش نگرفت حالا هم که دچار این بیماری شده حتما بخاطر غم و غصه های بچگیشه.
*همین طور که خانم ریوزاکی گذشته ی تلخ ساکونو رو برای پرستار تعریف میکرد پرستار اشک تو چشماش جمع شد وقتی خانم ریوزاکی به خودش اومد دید که پرستار همین طور اشک میریزه خانم ریوزاکی با تعجب به پرستار گفت
خانم ریوزاکی:م..من متاسفم ن....نباید اشک شمارو در میووردم
پرستار:ن...نه من متاسفم فکر کنم خیلی بی جنبه شدم که دارم گریه میکنم ولی واقعا گذشته تلخ این دختر سنگدل ترین انسان هاروهم به گریه می ندازه
خانم ریوزاکی:(لبخند کوچکی گوشه لبش)اما ساکونو خوب دووم اورد خیلی خوشحالم که اون نوه ی منه♡
برچسب ها: ryosako ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ چهارشنبه 10 / 10 / 1399 ] [ 7:26 PM ] [ c.h.a.n ] [ بازدید : 326 ] [ ]
پنج قدم(فاصله)3

پرستار: نه....عزیزم تو حالت خوبه خوبه حتما دیروز کم خوابیدی اینجوری شدی اشکال نداره😊

ساکونو:عجیبه🤔

پرستار:چی عجیبه؟؟؟؟؟؟؟؟

ساکونو:اینکه من دیشب ساعت د.....(حرفش تموم نشده شروع به سرفه کردن کرد)

پرستا:اروم....اروم..نباید.زیاد حرف بزنی

(ساکونو در حالی که سرفه میکرد سرش رو به نشون تایید نشان داد )

(پرستار از اتاق ساکونو خارج شد و همه بچه ها (منظورم توموکو و دوتا از دوستاش و خانم ریوزاکی به سمت پرستار دویدن )

خانم روزا‌کی:حالش چطوره خوبه

پرستار:اگه میشه باهم تنها صحبت کنیم

خانم ریوزاکی:البته بچه ها شما اینجا بمونید

توموکو:خانم پرستار نمیشه بریم؟ ساکونو رو ببینیم

پرستا:😄البته فقط زیاد ازش حرف نکشید

(کل بچه ها:چشششششششم)

نویسنده:(خانم ریوزاکی با پرستار رفت و بچه ها هم رفتن به سمت اتاق ساکونو)

خانم ریوزاکی:چییییییی ا....این ا..ا...امکان نداره

پرستار:خانم ریوزاکی اروم تر اینجا بیمارستان🤫

خانم ریوزاکی:ب...بخشید و..ولی این امکان نداره تا دیروز که حالش خوب بود

پرستا :ولی دکتر اینجوری تشخیص داده ساکونو دچار یه بیماری تنفسی هست و هر زیاد صحبت کردن استرس عصبانیت و.....باعث تنگی نفس شدیدی میشه(مثل کرونا😐فقط اونجا نیست😂)

خانم ریوزاکی:آه..خیلی خب

پرستار:مادر و پدرش کجان امکان داره برای دلخوشی ساکونو بهشون احتیاج پیدا بشه؟؟

خانم ریوزاکی:خب راستش اونا..........

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ يکشنبه 2 / 9 / 1399 ] [ 10:07 AM ] [ c.h.a.n ] [ بازدید : 374 ] [ ]
آخرین مطالب

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]