1715116 ••رمان اکیپ شیطونا(به قلم Sk)••
اکیپ شیطونا(پارت 4)

ناناکو(دختر عمو):ریوگا انقد صدام نکن کاری نمیکنم که دارم از خواب بیدارش میکنم.

این چرا انقد سخت بیدار میشه؟! بهتره یه ایده بهتر روش کار کنم!

یهو ریوما از خواب با چهره کاملا خنده دار بیدار میشه(موهای

بهم ریخته و دهان کاملا باز و چشمایی که هنوز جدین)

ناناکو با یه ذوق شدید:عالی بووود .ایده های من همیشه عالین.

ریوما (درحالی که چشماش هنوز هم خواب):ببین خودشیفته تا سه ثانیه ی دیگه از اتاقم

وقت داری بری بیرون وگرنه باید ادامه ایده های مسخرتو تو اون دنیا اعمال کنی.

خواهرش با یه چشم غره از اتاق میره بیرون.ریوما یهو میره تو فکر میره و... .

ریوما:خواب این مسخرگی تو عمرم ندیدم .چقد خوب یادمه اون دختره

که به من چسبیده بود ولی اسمش چی بود؟!.اه چقد من ازش بدم میومد. خیلی خواب

مزخرفی بود ولی کمی خنده دار هم بود بلاخره تو خوابم دیدم که تزوکا عاشق شده

چقد هم زود و خنده دار. من تا حالا از این خوابا ندیدم ولی خوبیش اینه که من تو

خواب یه عاشق نبودم .همین کم مونده بود که من تو خواب عاشق بشم.فردا هم

تعطیلات تموم میشه و من دیگه مجبور کمتر با کاروپین بازی کنم و بخوابم چه بد.

نانجیرو(پدر): اگه بیداری زودتر بیا پایین باید امروز بریم معبد کلی کار داریم.

قیافه ریوما دیگه قابل توصیف نیست و نمیشه گفت😶😁

*ببخشید دوستان این قسمت اصلا جالب نبود ولی از قسمت های بعد داستان کمی زیباتر میشه💌

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ پنجشنبه 12 / 4 / 1399 ] [ 5:20 PM ] [ sk ] [ بازدید : 346 ] [ ]
اکیپ شیطونا(پارت3)

پارت سوم
سلام دوستان ببخشید دیر شد یعنی خیلی دیر شد چون طبق برنامه ریزی هام نتونستم پارت تایپ کنم برای خوندن پارت سه اکیپ شیطونا برین ادامه مطلب

ادامه مطلب

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ دوشنبه 21 / 11 / 1398 ] [ 3:48 PM ] [ sk ] [ بازدید : 651 ] [ ]
اکیپ شیطونا(پارت 2)

پارت دوم

تزوکا:ریوما جان،با این حادثه ای که برات افتاد و خانم ریوزاکی شما رو همسر خودش میدونه،بهتره پیش پلیس نریم دوتایی بریم پیش شیرایشی.

راوی:ساکونو داشت به حالت دیوانه واری با خوش حرف میزد و خنگول بازی در میاورد.

تومو(با حالت بغض و گریه):شما واقعا دلتون میاد به احساسات یه دختر اهمیت ندین !ببینین الان چه وضعیتی داره !! داره از عشق میسوزه!!

تزوکا(با حالت تیکه):بله داریم میبینیم .میگم میخواین به آتشفشانی زنگ بزنیم که انقد نسوزه؟!!!!!

ریوما:باشه فقط به شرطی که به فکر بچه و بچه دار شدن و ... . نیوفته و سر چند هفته هم این موضوع از یادش بره.

تومو:باشه چون دکترا گفتن این روانی بودنش یه دورانی داره و با یاد اوردن اینکه اون کیه تموم میشه

ریوما :خب الان باید چیکار کنم؟؟!

تومو:خب الان ما به اتفاق تزوکاجاان میریم پیش میچیکو.شاید با اینکار بشه صحنه تصادفو یاد ساکونو بیاریم.

ریوما:ها؟؟!اینایی رو که گفتی فهمیدم ولی خیلی زود خودمونی شدی با ما .ایشون کاپیتان تزوکا هستن.

تزوکا:مشکلی نیست خانم تومو میتونید منو هر چی دوست داشتید صدا کنید.

تومو:وایییی یعنی میتونم هر چی که دوست داشتم تو رو.. .تزوکای گلمممم

تزوکا:نخیر اینقدر راحت هم نه توموی خلممممممممم

ریوما:راستش این یه موردو تو عمرم ندیدم!

تزوکا:خب سریع تر بریم که وقتمون هدر نره.من که کارای مهم تری دارم.ولی اینجوری با یه تیر دو نشون زدیم.هم به ملاقات خانم میچیکو میریم هم اینکه خاطرات قبل ضربه خوردن به سر ساکونو رو یادش بیاریم. راستی بیمارستانی که خانم میچیکو هستن کجاست؟

تومو:خب همین نزدیکی هاست و نیازی به گرفتن تاکسی نیست.

ریوما:کاپیتان مگه شما هم میخوای بیای؟؟!!

تزوکا(با حالت کسالت):حالا خواستم کمکی به تو کرده باشم.

ریوما:هاا... .چییییییی؟!

تزوکا:خب دیگه بریم.

راوی:به سمت بیمارستان حرکت کردن و تو راه بودن.تا اینکه سر راهشون به یک عروسک فروشی رسیدند.ساکونو هم شروع کرد... .ساکونو:من اون عروسک خرسی رو میخوام.

ریوما:آخه تو که دیگه بزرگ شدی!

ساکونو:نه واسه خودم که نه.میدونی دوست دارم از الان عروسک های بچمو جمع کنم.

ریوما:نهههههههه هنوز نهههههههههههه

ساکونو:خب ریوما بسه!من دلم همین امسال بچه میخواد.

ریوما:نه الان زوده!!من دلم نمیخواد.در ضمن امشب هم خونه نمیام.میخوام برم به شیرایشی واسه ورودش به تیمارستان و خلاص شدن از دست شماها تبریک بگم و شبو هم پیشش بمونم.

ساکونو:باشه حالا.این یکی خیلی خوشگله فعلا همینو بخریم.

ریوما:باشهه

ساکونو:خب پولش؟بابای بچم لطفا حسابببب کن!

ریوما:نه من فقط یه مقدار پول دارم که اونم فقط پونتا.

ساکونو :یعنی دلت میاد من زمانی که خاطرات مشترکمونو واسش تعریف میکنم بگم بابات حاظر نشد بخاطر اولین عروسکت قید پونتای اون روزشو بزنه؟!!!!

ریوما:خب بهش دروغ بگوووووو

ساکونو: من از دروغ بدم میادددددددددددد.

ریوما با لحنی آروم گفت خب باشه

تزوکا:واقعا ایششش،ریوما زنت از الان داره بچتو بیتربیت بار میاره.

داخل بیمارستان:

ساکونو همین جوری عروسکو بغل کرده بود.تومو اتاق میچیکو رو نشون داد.

تومو:وای یادمون رفت چیزی واسش بخریم.آخه دست خالی؟!!

تزوکا:مگه باید چیزیم بخریم؟ول کنین بریم تووو

در اتاقو باز کردن و تا تزوکا میچیکو رو دید برگشت و موهای پریشونشو یکور کرد.لباسش که گردو خاکی شده بود با دستش پاک کرد و اون یدونه عروسکو قبل اینکه ساکونو و ریوما تو اتاق بیان از دست ساکونو کشید و تو دستش به حالت مرتب گرفت و وارد اتاق شد.

ریوما لبخند ملیحی زد.

ریوما(تو دلش):بلاخره این از یکی خوشش اومد.

ساکونو اومد جیغ بکشه و بگه چرا عروسکشو تزوکا برد ریوما جلوی دهن ساکونو رو گرفتو گفت:خانم ریوزاکی اینجا بیمارستانه.لطفا !!بعدا عین همین عروسکو براتون میخرم که شب رفتین خونتون باهاش بازی کنید.

ساکونو یه اخم تندی کرد و با ریوما وارد اتاق شد.

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ پنجشنبه 19 / 10 / 1398 ] [ 1:09 AM ] [ sk ] [ بازدید : 500 ] [ ]
اکیپ شیطونا(پارت 1)

سلام بچه ها برای خوندن پارت اول برین ادامه مطلب

ادامه مطلب

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ سه شنبه 10 / 10 / 1398 ] [ 4:23 PM ] [ sk ] [ بازدید : 1333 ] [ ]
آخرین مطالب

ساخت وبلاگ تالار درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]