1171918222020201115
عکس برای خودم بالا نیومده
اگه واستون بالا اومده بگین خوب شده یا نه😁
پس از اتمام کلاس، راهی خانه شد. از شکوفه های ریزی که بر روی شاخ و برگ های درختان مسیر، روییده بودند، نزدیک بودن بهار را به خاطر آورد. بهاری که برای او، از زیبایی های بی مثالش، تنها یادآور غمی بزرگ بود؛ از دست دادن مادری که با رفتنش، تکه ای از ساکونو را هم با خود برد. مگر آن زمان چه سنی داشت؟! گلبرگ های زندگی اش درست از سن شانزده سالگی کم کم از او دور شدند و تنهایش گذاشتند. اول مادرش.. بعد بهترین دوستانش.. آن زمان ها اگر پدرش نبود، مطمئنا نمی توانست روی پای خودش بایستد؛ چرا که کاملا خود را باخته بود. اما آن حمایت ها و راهنمایی های پدرش بود که توانست همه چیز را از نو به پا گیرد و گذشته را تا حدودی به فراموشی بسپارد. نگاه کوتاهی به بوت های مشکی و براق جدیدش انداخت؛ لبخندی روی لبانش شکفت. مهربانی های پدر، تمامی نداشت! تا زمانی که او را داشت، امید هم از او فرار نمی کرد.
سنگفرش های خیابان را که رد کرد، به چند متری خانه شان رسید که با صحنه عجیبی مواجه شد. چند خودروی ناآشنا و با برندهای معروف، درست مقابل خانه کوچکشان به چشم میخورد. نزدیک تر که رفت صداهای محو و نامفهومی را شنید؛ شک نداشت صدای پدر هم میان گفت و گویشان شنیده می شد؛ با احتیاط به سمت جلو قدم برداشت و سعی کرد گوش بسپارد تا از اوضاع خبردار شود. صداهای ناهمگونی که به گوشش می خورد کم کمک واضح تر شدند:
~آقای ریوزاکی، چه بخواید و چه نخواید باید با ما همکاری کنید.
حال، صدای پدرش می آمد که قاطع گفت:
-من نمیدونم چه طوری پاتون اینجا باز شده و اومدید اما من به هیچ وجه نمیتونم قبول کنم.
اما انگار افراد غریبه، با دست پر آمده بودند چرا که با اطمینان و با رگه ای از تهدید صحبت میکردند:
~بهتره با لجبازی، زندگیتونو خراب نکنین.. قدرت، زورش خیلی بیشتر از مقاومت شماست.
-قدرت همیشه هم جوابگو نیست؛ وقتی صراحت تو کاری نباشه من لزومی نمی بینم انجامش بدم.
علامت سوال هایی که در ذهن ساکونو به جوش و خروش افتاده بودند، به جوابشان نمی رسیدند. تنها میدانست پدرش به خاطر موقعیتی که دارد، باید محتاط باشد؛ اما نه درحدی که بخواهند با زورگویی او را تهدید کنند!
صدایی که از خشم و کنایه لبریز شده بود در خطاب به پدرش گفت: مشکلی نیست آقای وکیل! زمانش که رسید، خودتون معجزه قدرت رو درک میکنید!
متعاقب آن، ساکونو صدای قدم هایشان را که به سمت در خروجی می آمدند، شنید. بی هیچ مکثی خود را پنهان کرد و پس از رفتنشان، نفس آسوده ای کشید. بی حواس بدون آنکه از مسیر خودروها که حال رد تایر هایشان آنجا مانده بود، به سمت خانه برود، همان جا ماند و اجازه داد انبوهی از افکار، ذهنش را مشغول کنند. باید هرچه زودتر متوجه سر و ته این معمای جدید میشد.دلش بدجور شور میزد. نمی خواست اتفاقی برای پدرش بیفتد یا دردسری تهدیدش کند. آن قدر در دریای دلشوره هایش غرق شده بود که تنها صدای مبهمی از سرعت بالای موتوری، به گوش هایش رسید. نمی دانست درست می شنید یا نه اما صدای محو دیگری هم به تارهای صوتی اش سرایت کرد که با فریاد گفت: هی، مراقب باش!
داغی سرب، در داخل تنش نفس هایش را به شماره انداخته بود. برخلاف اطرافش که پر از همهمه و شلوغی بود، قلبش آرام بود. هنوز دو دست، محکم بازوهایش را نگهداشته بود. خیره به دو چشم آشنا، نفس میزد. تویوما داد کشید اما سکوت لب های خشکیده ریوما نشکست. زانوهایش لرزید اما تویوما اجازه زمین خوردن نداد و نگهش داشت. ساکونو فقط با گریه نگاهش کرد. از چشم هایش التماس می بارید. تویوما روی صورتش خم شد و با زمزمه ای صدایش کرد.
یووو پارت اوردم🙂
کاور رمانمو دیشب اماده کردم سنپای جان بایداموزش بده چیجوری بزارم تو وب
ریوما
رو تختم دراز کشیده بودم.مامانم در زد
*(ریوما)بفرمایید
#(مامانش)ریوما.تو حق نداشتی حز هیناتا و ساکورا و کاگیاما دوست دیگه ای داشته باشی
*برای چی؟چون پولدارم نباید ازاد باشم؟
# ما با خانواده های اونا اشنایی داریم.نمیتونیم بزاریم کسی ک نمیشناسیم با تنها پسرمون دوست بشه.پدرت گفت دوست دختر داری.از کی اشنا شدی باهاش؟
*امروز
#جااااان😲باید با ما اشناش کنی.فردا میگی بیاد اینجا
*ب..بله چشم😶
خونه کاگیاما
الان ساکورا باهام قهر میکنه🥵ریو چه غلطی بود کردیی الان بهش پیام میدم
@سلام ریوما
*سلام کاگیاما
@میگم..ساکورا باهام قهر میکنه؟
*الان من ساکونو رو دوس دارم باهام قهر میکنه؟
@نه.
*مامانم گفته چرا با دو تا غریبه دوست شدی!
@دلم واقعا واست میسوزه.مامانم صدان زد برم شام.خداحافظ
*خداحافظ
پشت صحنه:خدافسسس😃😂
من:خیلی وقت بود پارازیت ننوشته بودیم😂
پشت صحنه:خیلیم خوبه پارازایت🙄😂
خوب این پارت هم تموم شد
کوتاه کوتاه میدم دلتون بسوزه😂بای بای😂😋🤭
سلام وقتتون بخیر○\○
همون طور که میدونید(که شاید هم ندونید)، تقریبا سالگرد دو سالگی وبلاگ نزدیکه^
و من هم میخوام با یه سری تغییر و تحولات، به فضای اینجا تنوع بدم~
تو وب تکونی امسال:
*پست هایی که جذابیتی ندارند و یا مورد تایید نیستن حذف میشن(خود من، پست های فراوونی راجع به ادیت داشتم اما به خاطر مشکلی که وب به خاطر کپی کردن عکس ها داشت و بعد از یه مدت عکس ها لود نمیشدن، اون ها رو مجبورا حذف میکنم* و اگه حوصله ای داشتم دوباره یه سری از اون ادیت ها و عکس ها رو دوباره آپلود میکنم*)
* یه سری آموزش های مورد نیاز(مثل آپلود عکس از طریق یه آپلود سنتر دیگه) که خیلی مورد نیاز وب هست رو به زودی میزارم چرا که 90 درصد پست های وبلاگ باید برای حفظ زیبایی و نظمشون، عکس داشته باشند.
* تمام رمان هایی که تو وب آپ میشه، باید تو هرپارت عکس کاورشون رو مثل من، قرار بدن. این مورد برای نظم تو چینش و خوندن رمانا خیلی مهمه. میتونید لینک عکس مورد نظرتونو بهم بدید تا اسم رمانتونو روش ادیت کنم و آموزش گذاشتن عکس هم که قراره به زودی براتون بزارم.
*یه عزیزانی هم هستن که نظرشون، طولانی تر کردن پارت هاست. در این خصوص هم باید بگم هر پارت رمانی که می زارید، سعی کنید نه خیلی کوتاه و نه خیلی بلند باشه. حد و نصاب متوسط خودش رو داشته باشه.
* و موارد دیگه...
شما هم میتونید نظرات و ایده هاتون رو بگید تا به اصطلاح تو این وب تکونی! سهیم باشین○☆○